رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

31 فروردین - بانوی گل روزت مبارک...

معذرت ميخواهم - نيوتن راز جاذبه مادر من است! معذرت ميخواهم -  أديسون چراکه مادر من اولين چراغ زندگي من است! معذرت ميخواهم-  أفلاطون چراکه اين مادر من است که شهر فاضله قلب من است    معذرت ميخواهم  - روميو   چرا که همه راه ها به عشق مادر من ختم مي شود! معذرت ميخواهم -  ژولييت چرا که مادرم عشق من است! از همه معذرت ميخواهم ؛ چرا که هر چقدر دوستتان داشته باشم،هرگز و هيچگاه آن گونه که مادرم را دوست داشتم دوستتان نخواهم داشت ،  زيرا او زني است که وجودش ديگر هيچ گاه تکرار نخواهد شد ... ممنونم مادرم از اينکه مادر منی.... ...
31 فروردين 1393

13 بدر بــــــــــــــــــــــــــرفی !!!!!

سلام عشق کوشولوی من گل همیشه بهارم تعطیلات عیدم تموم شد...و مسافرت ما فقط رفتن به اراک بود... یه برنامه سفر کرمان البته با قطار داشت برامون جور میشد که بابا گفت با بچه سخته و ... منم قبول کردم...آخه دایی جون من کرمان خونه داره و گفت تا 13 خالیه میتونید برید...بلیط قطار هم گیرمون اومد اما خب نشد که بشه... اما خدا را شکر تعطیلات اصلا برامون سخت و طولانی نگذشت...واسه هر روزش یه برنامه دید و بازدید داشتیم.... یه شبم عمو داریوش بابا و بابا بزرگت اینا را دعوت کردیم خونه اراکمون ... و تو با مانی پسرعموی بابا که کلاس 5 بود حسابی بازی کردی...کلی هم بهش زور میگفتی... روز 13 ام هم مهمون دایی جون باب...
21 فروردين 1393

2 فروردین..... سه سال شدنت مبارک...فرشته بهاریم....

سلام سلام صد تا سلام .... هزار و سیصد تا سلام... به گل سه ساله من .... امروز روز تولدت بود گلم ... شام همه خاله ها خونه مامی دعوت بودند ... بعدشم مراسم جشن تولد رادین جونی برگزار شددد ... آقا رادین ساعت 8و نیم شب در یک عملیات انتحاری گفتن که خیلی خسته ام و تشریف بردن رو تختشون و به دقیقه نرسیده در اوج ناباوری ما خوابش برررد ... خلاصه مهمونها اومدن کللللی سر و صدا بود...اما رادین تکونم نمیخورد ... شام هم صرف شد و اقا رادین ما هنوزم خواب بود ... تا اینکه بالاخره با تلاش دوستان رادین خان ساعت 10 بیدار شد .... و مراسم برگزار شد ... ...
10 فروردين 1393

1 فروردین - بهــــــــــــــــــــــار آمـــــــــــــــــــد :)

سلام شکوفه بهاری من پسر فروردینی من این بهار ، چهارمین نوروزیست که تو با منی..با هم شستیم و ریختیم بیرون و مرتب کردیم...با هم سبزه ی گندم گذاشتیم و هر روز چِک میکردیم ببینیم چقدر بزرگ شده! ساعت 20:27 روز 29 اسفند سال تحویل شد... لحظه تحویل سال رادین ما در حال روبوسی با بابا جونش عیدی امسالتو از مامی گرفتی...ماشین پدالی که قبلا گرفته بودی... لباس با طرح باب اسفنجی و یه ماشین( به قول خودت اتوبوس) فلزی که تو عاشق در عقبش هستی که باز میشه... بابا هم یه ماشین دیگه بهت داد که بهش میگی ماشین عروس... پدر و پسر لباسشونو با هم ست کردن... پسر خوشتیپ من... ...
5 فروردين 1393
1